بوى یاس مى‏آید

بیش از سالیان سال از آن روزى که عاشقان و دلباختگان کوى دوست در سرزمین بلا پروانه صفت‏به دور شمع وجود سردار عشق جمع شدند و جام وصال دوست را سرکشیدند، مى‏گذرد . هنوز هم هر سال محرم و عاشورا که مى‏آید، سرزمین بلا همچون کربلاى سال 61 هجرى مى‏شود . هنوز هم غروب دهم محرم که مى‏شود، آسمان در فراق یار مى‏گرید و علقمه از بودن خود در سرزمین عاشقى شرمنده مى‏شود که روزى عباس مشک بر دوش گرفت تا جرعه جرعه عشق را در آن بریزد و عطش را از جگرهاى تشنه کودکان بردارد . و عباس، علمدار وفا، نهر علقمه را تا قیام قیامت‏شرمنده خویش ساخت و عشق را رنگى دیگر بخشید .
عباس و عشق، عباس و علقمه، عباس و دست‏هاى از تن جدا، عباس و سینه‏اى پرتیر، با مشکى که سوراخ بر زمین افتاده است . هیهات از این سینه‏اى که آماج تیرها قرار گرفته است . راه باز کنید، و از براى هر قدمش گل یاسى بر زمین بنهید .
ملائک! بال در بال هم بنهید و گستره آسمان را پر کنید; با چشمانى به وسعت اقیانوس‏ها و اشکى به وسعت‏باران‏ها!
اى خاک! اى سرزمین کربلا! این جا چه مى‏گذرد؟ حسین عمرى سوخته است در شنیدن نام «اخا» از برادرش: « یا اخا ادرک اخاک ‏» و سوز عشق آرام مى‏گیرد . این چه جمعى است که نهر علقمه از آن بر خود مى‏لرزد; سویى رسول‏الله ... سویى على ... سویى حسن و فاطمه; حسین مى‏آید . و سرزمین نینوا از شیون ملائک پر مى‏شود: « الآن انکسر ظهرى و قلت‏حیلتى ...» 

 چه سوزان است غروب روز عاشورا;

 واى از علقمه ... واى از دست‏هاى بر زمین افتاده ... واى از مشک پاره ...